کویر

تمام زیبایی کویر به این است که

انگار یک جایی یک چاه در دل خود پنهان کرده است.

 

آنتوان دو سنت اگزوپروی

 

هه!

   وقتی بوی سوختگی به مشامش رسید، سریع خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت. سرش رو انداخت پایین و به طرف آشپزخونه به راه افتاد. انگار نه انگار که غذاش داره می‌سوزه.

   ناخودآگاه و بدون مقدمه، تو این فکر رفت که چرا این طوری هم‌دیگه رو صدا می‌زنن؟ همین لحظه دید یه گربه می‌خواد به غذا حمله کنه. برای ترسوندن گربه، با صدای بلند گفت: «هوه»!

   شوهرش که روی مبل داشت جدول حل می‌کرد، گفت: «یه لحظه صبر کن. فعلا می‌بینی که، کار دارم!»

   خنده‌اش گرفت و چیزی نگفت. شاید هم شوهرش هیچ وقت نفهمه که برای چی اون روز همه‌اش می‌خندید...

تا ...

 تا امید هست زندگی باید کرد!

من نمی‌دانم که چرا می‌گویند او غایب است؟

و چرا در دل هیچ کسی حاضر نیست؟

دل تو چه کم از چشمانت دارد؟

 

طی دسته‌دار

 

ظنده‌گی یه فرصته:

.

.

.

برای بودن

.

.

.

برای مردن

.

.

.

برای برایه‌ها

.

.

.

 

همین‌جوری دایره دایره

 

دایره‌ی زندگی مربعی است که سه ضلع دارد:

عشق و محبت!

و عشق دو طرف دارد:

معشوق!

 

جنبش واژه‌ی زیست

پشت کاجستان، برف.

برف، یک‌دسته کلاغ.

جاده یعنی غربت.

باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.

شاخ پیچک، و رسیدن، و حیاط.

 

من، و دلتنگ، و این شیشه‌ی خیس.

می‌نویسم، و فضا.

می‌نویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک.

 

یک نفر دلتنگ است.

یک نفر می‌بافد.

یک نفر می‌شمرد.

یک نفر می‌خواند.

 

زندگی یعنی: یک سار پرید.

از چه دلتنگ شدی؟

دل‌خوشی‌ها کم نیست: مثلا این خورشید،

کودک پس‌فردا،

کفتر آن هفته.

 

یک نفر دی‌شب مرد

و هنوز، نان گندم خوب است.

و هنوز، آب می‌ریزد پایین، اسب‌ها می‌نوشند.

 

قطره‌ها در جریان،

برف بر دوش سکوت

و زمان روی ستون فقرات گل یاس.

 

سهراب سپهری