وقوع یک حادثه

 

فرصتی نیست برای شک 

به رخ دادن حادثه‌ای در من 

با نیم نگاهی از تو 

و نقطه‌ی انفجاری در چشمانم... 

 فاصله نگاهت تا چشمانم زیاد نیست. 

شاید... 

 

۲-۳ کوچه مانده به لبخند! 

فقط ۳ثانیه 

 

 

تمام شد 

متلاشی شدی در قلبم!!!

تمام شد.


   4شنبه ساعت12
پلک‌هام سنگینی می‌کند. کل کتاب؛ آن هم زبان فارسی. نمی‌دانم از کجایش شروع کنم. خیلی خسته‌ام. به این فکر می‌کنم که در طول سال چه غلطی می‌کردم. کاش حداقل نصف شده بود. کتاب را می‌بندم. این شونصدمین بار است که می‌گویم نمی‌توانم... زیاد است.
دلم براش می‌سوزد. بیچاره از ساعت10 تا حالا دارد زور می‌زند. تازه رسیده بالای میز و دوباره در عرض یک چشم بر هم زدن، سر می‌خورد. فکرش خسته‌ام می‌کند. اما... باورم نمی‌شود، دوباره دارد می‌رود بالا.
   5شنبه
بیهوده تلاش نمی‌کرد. تازه رسیدم خانه. امتحانم عالی بود. می‌بینمش که یک ذره مانده تا برسد روی میز... تمام شد. مورچه دیگر سر نخورد.

صدا خفه کن!

ملحفه‌ها به بی‌صدایی گریه‌ها کمک می‌کنند...

تن‌هایی، هنوز پاتوق لحظه‌های من است.

   من، تنهایم نمی‌گذارد. نوک بینی‌ام، هنوز سرخ است. سرم کم کم دارد خوب می‌شود. به گونه‌هام چیزی کم‌شباهت به آب نشسته است. تقویم را شبیه کتاب‌هام ورق می‌زنم. امروز 23 بهمن است و جلویش نوشته: تولد فاطمه جون. من عاشق خط مامانم هستم. منتظر سورپرایزی هستم که خدا برایم در نظر گرفته است.

تنها

             تنهایی پاتوق لحظه های من است

بدون عنوان

... وفکر نکن که چه تنهاست 

 اگر که ماهی کوچک 

 دچار آبی دریای بیکران باشد 

 دچار باید بود... 

 

  سهراب سپهری

X

حاصل‌ضرب وسعت عشق در عمق مظلومیت = ؟