تمام آرزوی من
شاید از گم شدن خاطرهها بیزاری
یا که از شکوهی تنهایی من
یا از غم آرام گرفته در بطن وجود
تو دلت ابری بود
باران گرفت
اما
سایه شوم تمام چتر ها
مشت کوبنده به احساس پر از شادی من بود
و تو بارانی
همانی که نگاهت خیس است
وشبهایی که آهسته بر این مزرعهام میباری
شاید از رویش یک شوف به سکوت این تغییرها دل خواهم بست
و به هوشیاری یک پروانه که در آرامش شب سوی گلهای پر از شبنم شب میگردد..
ومن امشب شاید دست به فانوس
به تو که بارانی سفر خواهم کرد
تا تورا مثل گذشته مثل دیروز
در مزرعه تنهایی
با تمام شاپرک ها
بین گلهای بهاری در میان ذهن و اندیشهام پیدا خواهم کرد
وبه تو خواهم گفت
که دلم تنگ ست هنوز..
ابری در صدا