سرام

خوبی س نخطه جونم؟

اومدم دوباره باهات اروم شم

باهات بخندم 

باهات دوستای قدیمیمو پیدا کنم 

اومدم ک

دوباره بسازمت

و تمام.

تمام آرزوی من 

شاید از گم شدن خاطره‌ها بیزاری 

یا که از شکوه‌ی تنهایی من 

یا از غم آرام گرفته در بطن وجود 

تو دلت ابری بود 

باران گرفت 

 

اما 

سایه شوم تمام چتر ها 

مشت کوبنده به احساس پر از شادی من بود 

و تو بارانی 

همانی که نگاهت خیس است 

وشبهایی که آهسته بر این مزرعه‌ام میباری 

شاید از رویش یک شوف به سکوت این تغییرها دل خواهم بست 

و به هوشیاری یک پروانه که در آرامش شب سوی گل‌های پر از شبنم شب میگردد.. 

ومن امشب شاید دست به فانوس 

به تو که بارانی سفر خواهم کرد 

تا تورا مثل گذشته مثل دیروز 

در مزرعه تنهایی  

با تمام شاپرک ها 

بین گلهای بهاری در میان ذهن و اندیشه‌ام پیدا خواهم کرد 

وبه تو خواهم گفت 

که دلم تنگ ست هنوز.. 

 

 

ابری در صدا

ببخش

..خداوند 

 مطلق است ، بی جهت است. این تویی که در برابر او جهت می گیری. 

 

جناب شریعتی

این

 

هه. 

این جا را؟! 

 

چقدر تنها تر از منی سه نقطه؟؟ 

 

آنقدر که دیگر خودت را هم فراموش کردی. 

من را چه؟ 

 

 

نم

 

 

اشک‌های ساحل از جنس نم آسمان بود... 

 

امشب؛ 

دریا هم بارانی پوشیده بود!!

در پاسخ

 

جاده‌ای ساکت و بی‌رمق 

در انتظار عبوری ساده و سنگین 

و تو چون پره‌ای از خورشید 

تو چون اشک‌هایی از جنس رهایی بال‌های شاپرک 

 و یا شاید از جنس رگبرگ‌های تکیده‌ی اقاقیا 

چه اهمیتی دارد 

مه این است که تو 

با عبور نرم و پیچیده‌ات 

موج انتظار مبهم جاده را 

با آسمانی صاف 

از ارکیده‌ی چشمانت 

خواندی و در پاسخ دل دفن‌شده زیر این آسفالت 

همه‌ی حریم‌ها را شکستی و رفتی 

گاهی.فقط گاهی

گاهی از شدت خیسی پنجره 

از شدت نبودنت 

گاهی 

ازشدت بغض در گلو 

خنده‌ای مشکند 

که به وضوح میشود خواند 

اجباری بودنش را...