-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 شهریور 1393 16:21
سرام خوبی س نخطه جونم؟ اومدم دوباره باهات اروم شم باهات بخندم باهات دوستای قدیمیمو پیدا کنم اومدم ک دوباره بسازمت
-
و تمام.
یکشنبه 18 دی 1390 17:49
تمام آرزوی من شاید از گم شدن خاطرهها بیزاری یا که از شکوهی تنهایی من یا از غم آرام گرفته در بطن وجود تو دلت ابری بود باران گرفت اما سایه شوم تمام چتر ها مشت کوبنده به احساس پر از شادی من بود و تو بارانی همانی که نگاهت خیس است وشبهایی که آهسته بر این مزرعهام میباری شاید از رویش یک شوف به سکوت این تغییرها دل خواهم...
-
ببخش
سهشنبه 22 آذر 1390 20:06
..خداوند مطلق است ، بی جهت است. این تویی که در برابر او جهت می گیری. جناب شریعتی
-
این
دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 22:50
هه. این جا را؟! چقدر تنها تر از منی سه نقطه؟؟ آنقدر که دیگر خودت را هم فراموش کردی. من را چه؟
-
نم
پنجشنبه 15 مهر 1389 20:38
اشکهای ساحل از جنس نم آسمان بود... امشب؛ دریا هم بارانی پوشیده بود!!
-
در پاسخ
دوشنبه 4 مرداد 1389 11:50
جادهای ساکت و بیرمق در انتظار عبوری ساده و سنگین و تو چون پرهای از خورشید تو چون اشکهایی از جنس رهایی بالهای شاپرک و یا شاید از جنس رگبرگهای تکیدهی اقاقیا چه اهمیتی دارد مه این است که تو با عبور نرم و پیچیدهات موج انتظار مبهم جاده را با آسمانی صاف از ارکیدهی چشمانت خواندی و در پاسخ دل دفنشده زیر این آسفالت...
-
گاهی.فقط گاهی
جمعه 21 خرداد 1389 10:20
گاهی از شدت خیسی پنجره از شدت نبودنت گاهی ازشدت بغض در گلو خندهای مشکند که به وضوح میشود خواند اجباری بودنش را...
-
وقوع یک حادثه
چهارشنبه 5 خرداد 1389 20:31
فرصتی نیست برای شک به رخ دادن حادثهای در من با نیم نگاهی از تو و نقطهی انفجاری در چشمانم... فاصله نگاهت تا چشمانم زیاد نیست. شاید... ۲-۳ کوچه مانده به لبخند! فقط ۳ثانیه تمام شد متلاشی شدی در قلبم!!!
-
تمام شد.
چهارشنبه 25 آذر 1388 18:17
4شنبه ساعت12 پلکهام سنگینی میکند. کل کتاب؛ آن هم زبان فارسی. نمیدانم از کجایش شروع کنم. خیلی خستهام. به این فکر میکنم که در طول سال چه غلطی میکردم. کاش حداقل نصف شده بود. کتاب را میبندم. این شونصدمین بار است که میگویم نمیتوانم... زیاد است. دلم براش میسوزد. بیچاره از ساعت10 تا حالا دارد زور میزند. تازه رسیده...
-
صدا خفه کن!
دوشنبه 17 فروردین 1388 18:07
ملحفهها به بیصدایی گریهها کمک میکنند...
-
تنهایی، هنوز پاتوق لحظههای من است.
پنجشنبه 24 بهمن 1387 11:01
من، تنهایم نمیگذارد. نوک بینیام، هنوز سرخ است. سرم کم کم دارد خوب میشود. به گونههام چیزی کمشباهت به آب نشسته است. تقویم را شبیه کتابهام ورق میزنم. امروز 23 بهمن است و جلویش نوشته: تولد فاطمه جون. من عاشق خط مامانم هستم. منتظر سورپرایزی هستم که خدا برایم در نظر گرفته است.
-
تنها
پنجشنبه 3 بهمن 1387 11:49
تنهایی پاتوق لحظه های من است
-
بدون عنوان
دوشنبه 25 آذر 1387 17:53
... وفکر نکن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد دچار باید بود... سهراب سپهری
-
X
چهارشنبه 23 مرداد 1387 12:51
حاصلضرب وسعت عشق در عمق مظلومیت = ؟
-
حالا چرا یکی دوماه؟
دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 18:54
بازم خرداد و امتحانات و نهایی و از این جور درد سرها ها! بغضم...
-
که
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1387 19:30
عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
-
کلید باز کن
جمعه 30 فروردین 1387 18:43
هیچ قفلی، هیچ کلیدی رو باز نمیکنه.
-
زمین باریده
دوشنبه 19 فروردین 1387 19:51
آتش درد مرا هیچ باد و بارانی خاموش نمیکند. برداشت از فیلم علی سنتوری
-
کوآلا را هم میتوان در دست گرفت
شنبه 25 اسفند 1386 17:23
خانه، زندگی، کار ... اسباببازیهای آدمبزرگها را نمیتوان در آغوش گرفت من همین عروسک کوچولوی خودم همین کوآلا کوچولوی خودم را دوست دارم عکس از: رضا
-
بارش زمان
سهشنبه 21 اسفند 1386 23:00
آنه ، تکرار غریبانهی روزهایت چگونه گذشت... وقتی از خواب بیدار میشی، میفهمی میتونی خیلی راحت... یعنی واقعا میتونی بگی آره هفده سال گذشت. درسته توی این هفده سال شاید خیلی شمعها روشن کرده باشی، اما اینا دیگه به دردت نمیخوره. باید به فکر شمعهای بزرگتر و بیشتر باشی. پس فوتشون کن هـــــــــــــــــــــــــــــــــی...
-
ما درد ما
جمعه 3 اسفند 1386 12:36
به قول داداشم: به قول اوریانا فالاچی: درد با ما به دنیا میآید، با ما بزرگ میشود و با ما آنقدر یکی میشود که فکر میکنیم مثل دستها و پاهامان که همیشه با ماست، درد هم باید با ما باشد.
-
کویر
پنجشنبه 18 بهمن 1386 19:48
تمام زیبایی کویر به این است که انگار یک جایی یک چاه در دل خود پنهان کرده است. آنتوان دو سنت اگزوپروی
-
هه!
شنبه 13 بهمن 1386 18:54
وقتی بوی سوختگی به مشامش رسید، سریع خداحافظی کرد و گوشی رو گذاشت. سرش رو انداخت پایین و به طرف آشپزخونه به راه افتاد. انگار نه انگار که غذاش داره میسوزه. ناخودآگاه و بدون مقدمه، تو این فکر رفت که چرا این طوری همدیگه رو صدا میزنن؟ همین لحظه دید یه گربه میخواد به غذا حمله کنه. برای ترسوندن گربه، با صدای بلند گفت:...
-
تا ...
پنجشنبه 20 دی 1386 20:20
تا امید هست زندگی باید کرد! من نمیدانم که چرا میگویند او غایب است؟ و چرا در دل هیچ کسی حاضر نیست؟ دل تو چه کم از چشمانت دارد؟
-
طی دستهدار
دوشنبه 17 دی 1386 07:44
ظندهگی یه فرصته: . . . برای بودن . . . برای مردن . . . برای برایهها . . .
-
همینجوری دایره دایره
شنبه 8 دی 1386 08:41
دایرهی زندگی مربعی است که سه ضلع دارد: عشق و محبت! و عشق دو طرف دارد: معشوق!
-
جنبش واژهی زیست
شنبه 24 آذر 1386 21:29
پشت کاجستان، برف. برف، یکدسته کلاغ. جاده یعنی غربت. باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب. شاخ پیچک، و رسیدن، و حیاط. من، و دلتنگ، و این شیشهی خیس. مینویسم، و فضا. مینویسم، و دو دیوار، و چندین گنجشک. یک نفر دلتنگ است. یک نفر میبافد. یک نفر میشمرد. یک نفر میخواند. زندگی یعنی: یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟...